گوش کنيد. پنج کيلومتر داخل جنگل، زير پرتگاه آرنوت هستيد. سکوتي چنان سنگين شما را احاطه کرده که احساس مي کنيد انگار در آب راه مي رويد. بعداز سپيده ي صبح، آواز هيچ پرنده اي به گوش نمي رسد؛ نه حتي در تابستان و مخصوصا نه الان که رطوبت شديد و هواي سرد معدود برگهايي را که با قدرت به شاخه ها چسبيده اند ساکن نگه داشته است. در ميان درختهاي بلوط و هيکوري، هيچ چيز حرکت نمي کند. حيوانات وحشي در قعر زمين هستند، پوست هاي نرم در هم پيچيده در غارهاي باريک يا تنه هاي خالي درختان. برف چنان زياد است که پاهاي قاطر تا زانو در آن فرورفته اند، و هر چند قدم تلوتلو مي خورد و از روي بدگماني فيري مي کشد و زير سفيدي بي کران به دنبال چاله و سنگريزه هاي سست مي گردد. فقط نهر باريک در زير با اعتماد به نفس حرکت مي کند. آب زلال آن روي بستر سنگي با زمزمه در حال رفتن به سوي نقطه ي پاياني است که هيچ کس اين اطراف آن را نديده است. مارجري اور انگشتان پاهاي خود را داخل چمکه هايش تکاني ميدهد، اما خيلي پيش تر پاهايش سر شده اند و از فکر دردي که بعداز گرم شدن احساس خواهد کرد اخمي بر پيشاني اش مي نشيند. سه جفت جوراب پشمي به پا دارد، اما با اين هوا انگار پابرهنه به بيرون قدم گذاشته است. گردن بزرگ قاطر را نوازشي مي کند و کريستال هاي روي پشم هاي ضخيم کتش را با دستکش هاي سنگين مردانه اش پاک مي کند. مي گويد: «امشب غذاي اضافه بهت ميدم، چارلي» و تکان گوش هاي بزرگ قاطر به سمت عقب را تماشا مي کند. کمي جابه جا مي شود و خورجين را تنظيم مي کند که تعادل برقرار باشد و به پايين به سوي نهر حرکت مي کند. «شيرهي داغ با شام بهت ميدم. شايد خودمم يه کم بخورم.) هنوز شش کيلومتر ديگر مانده است و پيش خود آرزو مي کند که کاش صبحانهي بيشتري خورده بود. بعداز پرتگا؛ سرخ پوستان، بالاي راه باريکهي ميان درختان کاج و جوجو مويز بعداز دو دهکده کوهستاني ديگر، نانسي پير سروکله اش پيدا خواهد شد که مثل هميشه مشغول زمزمهي آواز است. صداي واضح وقوي او در جنگل طنين مي اندازد. همان طور که براي ملاقات با مارجري به پيش مي آيد، دستانش را مانند کودکي عقب و جلو مي برد. هر دو هفته يک بار مارجري به او مي گويد: «لازم نيست هشت کيلومتر براي ديدن من راه بياي. اين وظيفه ي ماست. به خاطر همينه که با اسب مي آيم.) شما دخترها همين جوري هم خيلي زحمت ميکشين.) مارجري دليل واقعي را مي داند. نانسي هم مانند خواهرش جين، که در کلبهي چوبي کوچک در رد ليک زمين گير شده و در رختخواب است، تحمل ندارد فرصت شنيدن حتي يک بخش از داستان ها را از دست بدهد. او ?? سال سن و سه دندان سالم دارد و عاشق کابوي هاي خوش قيافه است: «اون پسره، مک مگواير قلبم رو مثل ملافه ي روي بند رخت به تب وتاب ميندازه.» دستانش را به هم گره مي کند و به آسمان نگاه مي کند. «اونجور که آرچر اون رو توي نوشته هاش به تصوير ميکشه جوريه که انگار درست از صفحه هاي کتاب مي آد بيرون و دست من رو ميگيره و سوار اسب خودش ميکنه.» به حالت توطئه آميزي به جلو خم مي شود و مي گويد: «دلم هم فقط هواي اسب سواري نداره. شوهرم ميگفت وقتي جوون تر بودم خوش قيافه تر بودم.) مارجري هربار جواب مي دهد: «شکي درش نيست نانسي» و آن زن شروع به خنده مي کند و طوري به پاهايش ضربه مي زند که گويا اولين بار است مارجري چنين چيزي مي گويد.. شاخه اي مي شکند و گوش هاي چارلي تکاني مي خورند. با چنان گوش هاي بزرگي احتمالا هر صدايي را تا لوئيزويل مي شنود. او را از صخرهي برآمدهاي دور مي کند و مي گويد: «از اين طرف پسر. يه دقيقه ي ديگه صداش رو مي شنوي.) «داري جايي مي ري؟ » مارجري به سرعت سر برگرداند. مردي دارد کمي تلوتلو مي خورد، اما نگاهش ثابت و مستقيم است. دختر مي بيند که اسلحه اش آمادهي شليک است و مانند احمق ها آن را به دست گرفته و انگشت خود را روي ماشه نگه داشته است. حالا به من نگاه مي کني مارجري، نه؟» ذهنش آشوب اما صدايش ثابت و محکم است. «دارم مي بينمت، کلم مک کالو. » مانند کودکي لوس آب دهانش را به زمين مي اندازد و ادايش را در مي آورد: «دارم مي بينمت كلم مک کالو.» يک طرف موهايش صاف ايستاده، انگار روي آن خوابيده باشد. «تو من رو خاک روي کفشت ميدوني. انگار آدم خاصي هستي.) مارجري هرگز آدمي نبوده که از چيزهاي زيادي بترسد، اما به اندازه ي کافي با مردان کوهستاني آشنايي دارد که بداند نبايد با فردي مست دعوا کرد، مخصوصا فرد مستي که اسلحه در دست دارد. به سرعت فهرستي ذهني از افرادي که ممکن است به آنها توهين کرده باشد تهيه مي کند. خدا مي دانست که چقدر تعدادشان بالا بود! اما مک کالو؟ به جز يک مورد واضح، چيز ديگري نيافت. خانوادهي تو هر مشکلي با باباي من داشتن با خودش زير خاک دفن شد. فقط من باقي موندم و من هم هيچ علاقه اي به کينه ي پدرکشت
نويسنده | جوجو مويز |
قطع | رقعي |
مترجم | شهرزاد صالحي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 400 |
نوبت چاپ | 4 |
ابعاد | 141*212 میلیمتر |
وزن | 327 |
سال چاپ | 1398 |
بررسی محصول برای كتاب ستاره بخش
افزودن نظر شما
تاكنون نظري ثبت نشده است.